بالهایت کجا گذاشتی
 
کافه .خبر.بهترین وبلاگ سرگرمی
بهترین وبلاگ تفریحی .
 
یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:داستان غصه غمگین رویایی, :: 11:40 ::  نويسنده : پسرتنهامم

سلام دوستان من این  داستان رو خوندم قشنگه واسه یه بار خوندن ارزشش رو داره  شما هم بخونید

پرنده  بر شانه هاي انسان نشست.انسان تعجب با تعجب رو به پرنده کرد وگفت:امامندرخت نيستم.تو نمي تواني روي شانه مناشيانه بسازي

پرنده گفت:من فرق درختها وآدم ها رو خوب مي دانم .اما گاهي پرنده ها و انسان ها رو اشتباه مي گيرم

انسان خنديد وبهنظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت.راستي چراپر زدن را کنار کذاشتي؟
انسان منظور پرنده رو نفهميد.اما باز هم خنديد.
پرنده گفت:نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است.انسان ديگر هم خنديد.انگار خاطراتش چيزي راياد آورد.
چيزي که نمي دانستچيست.شايد يک اآبيدور.يک اوج دوست داشتني/
پرنده  گفت:غير از تو پرنده هاي ديگري راهم مي شناسم که پر زدن رايادشانرفته است.
درست که پرواز براييک پرنده ضرورت است.امااگر تمرين نکند فراموش مي شود
پرنده اين را گفت و پر زد.انسان رد پرنده را دنبال کرد. تا ابن که چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام
اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود وچيزي شبيه دلتنگي توي دلش موچ زد.
آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت:يادت مي آيد تو را دو بال و دو آفريده بودم؟زمين وآسمان هر دو براي تو بود. اما تو آسمان رو نديدي



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه کمان چــــــت و آدرس kaman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 184
بازدید ماه : 180
بازدید کل : 14831
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1



دریافت کد پاپ آپ کلیکی

دریافت کد پاپ آپ کلیکی